delneveshte

ساخت وبلاگ

روزگاری خانه ایی ساختم 

درون خانه ام آرزویی کاشتم

برای آرزویم رویایی بافتم

رویایم را با رنگین کمان آراستم

اما امروز مرگ آرزویم را با چشمان خود دیدم .

دیدم رنگ رویایم را که چمدان به دست بار سفر بسته است.

ای کاش آرزویم نمی مرد تا رویایم سرگردان نشود...

delneveshte...
ما را در سایت delneveshte دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vera400 بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 12:29

   شبی که به دنیا آمدم برف میبارید و هوا خیلی سرد بود . دانه های سفید برف به آرامی بر پشت بامها مینشست . پدرم فانوس به دست ، زنهای همسایه را یک به یک بر بالین مادرم آورد . مادرم انتظار پسری را میکشید که نامش را رحمان گذاشته بود تا با دیگر پسرش رحیم هم بازی شود . خواهر برادرهای بزرگترم در اتاق مجاور همگی بیدار بودند و کنجکاو  که نوزاد دختر خواهد شد یا پسر؟      برف همچنان میبارید ، سرانجام دختری متولد شد که با گشوده شدن چمانش ، چشمهای مادر از آرزوهاش بسته شد . روزها گذشت و دخترک بزرگ وبزرگتر شد ؛ آنقدر بزرگ شده بود که خود را در دورانها گم و غرق در حوادث زندگی بود و گذر زمان را حس نمیکرد . تا اینکه امروز آیینه کوچک جیبی اش را که  همرا همیشگی اش بود و هرازگاهی در ان مینگریست در مقابل خود گرفت و درآن محو شد ، متوجه تغیراتی در وجودش شد ، در میان موهایش رگه هایی از سپیدی نمایان بود و گوشه های چشمانش را چروکهای ریزی در بر گرفته بودن ؛ در آنی از زمان تمام خاطرات گذشته اش از جلوی دیدگانش گذشت . تصویری را که در آیینه میدید هیچ شباهتی به آن خاطرات نداشت . یاد شعری از اخوان ثالث افتادم ؛خنده خورشید را هر روز صبح دانی چیست رمز؟گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر باورم نمیشد سی سال از عمرم را گذرانده باشم . سی دوحرف بیشتر نیست اما ۳۰ سال به طول انجامیده تا این دوحرف بهم برسن .    امشب هم مانند سالها پیش هوا سرد است و پاییزی ، اما جای برف را باران گرفته و در حال خودنمایی است .   همیشه پاییز را دوست داشتم و به آذر مهر ورزیدم .  اینک من در اولین شب آذر ، دخترکی شر و شور نه بلکه زنی در آستانه سی سالگی ام ؛ در delneveshte...ادامه مطلب
ما را در سایت delneveshte دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vera400 بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 12:29

  امروز هم نشد که بشه ؛ اولش حالم گرفته شد ولی یهو خندم گرفت و گفتم منم تورو میخوام و فقط تو رو میخوام ...

   اون نمیذاره جز خودش چیزی تو دلم جا بشه و ناکامم میکنه و منم هر بار بعد از ناکامی میگم منم تورو  دوس دارم ...

   اره اینجوریاس عشق بازی من با او (( خداوندم )) ... 

delneveshte...
ما را در سایت delneveshte دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vera400 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 12:29